دلم را در هوای کویش به هر کجا روانه کردم ،غافل بودم از حضورش!
خواستم آغاز کنم جست و جوی دوباره اش که شنیدم می آید
در انتظار آمدنش نه آبی به روی خود زدم و نه دلی شستم
می دانم که من هیچم،که من آواره ترینم،که من باز می مانم
اما در انتظار آمدنش فقط به انتظار می نشینم
انتظار مجازات من است
می ترسم بیاید و من همچنان منتظر باشم
وای اگر احساس حضورش سر تا پای مرا فرا نگیرد،نمی دانم !نمی دانم!
مرا به خودم وا مگذار، یا ارحم الراحمین