سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/6/8
8:51 صبح

چهار مرحله پیشرفت نویسندگی

بدست حبیبه جعفری در دسته

دیمن نایت می گوید برای پیشرفت در نویسندگی چهار مرحله را در نظر می گیرد:

1_ شما برای خودتان می نویسید و داستانهایتان چیزی جز خیال بافی نیست.شما شیفته ی آنها هستید ولی دیگران با آنها ارتباط  نمی گیرند.

2_ شما سعی دارید با بقیه ارتباط برقرار کنید و از لاکتان بیرون بیایید ولی داستانهایتان چیزی است که ویراستارهای مجلات «بی اهمیت »می  نامند.شما هنوز آمادگی نوشتن یک داستان کامل را  ندارید و سعی می کنید از داستانهای نصفه نیمه تان جدا شوید.

3_ داستانهای کاملی می نویسید،یا گاهی داستانهای تقلیدی کاملی می  نویسید،ولی اشکالات تکنیکی شما را  متوقف می کند،اشکالاتی مثل ایراد در ساختار یا شخصیت پردازی.

4_ این مشکلات را هم حل کرده اید،یا یاد گرفته اید که چطور با آنها برخورد کنید و حالا یک نویسنده ی حرفه ای شده اید. 


90/5/30
4:6 عصر

در این شبها

بدست حبیبه جعفری در دسته

خداحافظ ای باغ یاس کبود

خداحافظ ای کوچه ی پر ز دود

.............

خداحافظی می کنم با همه

کشد انتظار مرا فاطمه

 

مردی به بزرگی تاریخ،صبور تر از کوهها!امشب میهمان عرشیان است.

زمین امشب کسی را در آغوش می کشد که تنهاترین بود،قهرمان ترین!

آشنای کوچه های شب ناگهان نگاهش را از شب می گیرد و به بی پایان ترین حقیقت چشم می دوزد!

و زمین را یتیم نگاههایش می کند!

به راستی می توان حس کودکان یتیم را درک کرد؟

 

 


90/5/24
12:51 عصر

به یاد او

بدست حبیبه جعفری در دسته

دختر سر سجاده اشک می ریخت،صدایی او را متوجه پنجره کرد.به سمت آن رفت.نسیمی درختان را نوازش می کرد.دختر چشمهایش را پاک کرد.پشت پنجره خودش را می دید که با چشمانی گریان به پدرش که با بدنی خون آلود روی زمین افتاده،خیره شده بود.

نسیم خنک داخل اتاق شده بود.دختر کنار پنجره خوابش برد.


90/5/13
2:19 عصر

به امید رهایی

بدست حبیبه جعفری در دسته

بعضی وقتا لازمه آدم خودشه یه جورایی زندونی کنه...

 

اسیر بودنم خودش کلی کیف داره،کمترینش اینه که قدر آزادیتو خوب می دونی...

 


90/5/10
3:56 عصر

باز هم میهمانی

بدست حبیبه جعفری در دسته

دلم را در هوای کویش به هر کجا روانه کردم ،غافل بودم از حضورش!

خواستم  آغاز کنم جست و جوی دوباره اش که شنیدم می آید

در انتظار آمدنش نه آبی به روی خود زدم و نه دلی شستم

می دانم که من هیچم،که من آواره ترینم،که من باز می مانم

اما در انتظار آمدنش فقط به انتظار می نشینم

انتظار مجازات من است

می ترسم بیاید و من همچنان منتظر باشم

وای اگر احساس حضورش سر تا پای مرا فرا نگیرد،نمی دانم !نمی دانم!

مرا به خودم وا مگذار، یا ارحم الراحمین